درباره وبلاگ


سلام دوستای خوبم ممنون که به کلبه عاشقونه من قدم گذاشتین امیدوارم بازم شما رو عاشق تر از روزای قبل اینجا ببینم با تشکر
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 124
بازدید کل : 71053
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 150
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


onLoad and onUnload Example

<-PollName->

<-PollItems->

عشق و باز هم عشق
عشق و احساس هه در قلب من است




من هنوز تو را دارم


گاهی که دلم


به اندازه تمام غروب ها می گیرد


چشم هایم را فراموش می کنم


اما دریغ که گریه دستانم نیز مرا به تو نمی رساند


من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس


مهربانتر از گنجشک های کوچک کوچه های کودکیم نیست


و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد


و یا کابوس های شبانه ام را نمی داند


با این همه ،نازنین این تمام واقعه نیست


از دل هر کوه کوره راهی می گذرد


و هر اقیانوسی به ساحل می رسد


وشبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد


از چهار فصل دست کم یکی بهار است


من هنوز تو را دارم





جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : محسن

 

از همه چيز گذشتن و به همه چيز رسيدن مهم نيست . مهم از چه گذشتن و به چه رسيدن است

 

فقط کسي معني دل تنگي را درک مي کند که طعم وابستگي را چشيده باشد پس هيچوقت به کسي وابسته نشو که سر انجام آن وابستگي دلتنگيست.

 

زندگی زيباست نه در رويا...
بوسه زيباست نه براي هوس...
پرنده زيباست نه براي قفس...
دوست داشتن زيباست نه براي لمس کردن براي حس کردن

 

 

يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم وقت پر پر شدنش سوز و نوايي نکنيم

 

يادمان باشد سر سجاده عشق جز براي دل محبوب دعايي نکنيم

 

يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم گرچه در خود شکستيم صدايي نکنيم

 

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم

 

هرگز حسرتي در هيچ کجاي دنيا اين چنين يکجا جمع نمي شود که در همين سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد

 

 

به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست طلسم اشک مرا با فريب دزديدند تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست.

 

 

وقتي دلت گرفت بشين به اندازه تمام دلتنگيات گريه کن . براي اينکه کسي اشکاتو نبينه ماهي کوچيکي شو و به ته دريا برو . ديگه نه کسي صداتو مي شنوه نه کسي اشکاتو مي بينه . حالا فهميدي چرا اب دريا شووره؟

 

 

نا کرده گنه در این جهان کیست بگو آنکس که گنه نکرد و چون زیست بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو.

 

 

خنده بر لب ميزنم تا كس نداند راز من....ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت.

 

 

دوستي آن است که بلبل بارخ گل مي کند-- صدجفا ازخار مي بيتد تحمل مي کند.

 

 

نه دل در دست محبوبي گرفتار نه سر در کوچه باغي بر سر دار از اين بيهوده گرديدن چه حاصل؟  

پياده مي شوم ، دنيا نگهدار ...

 

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی

 

 

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد
و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد

 

 

 دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم
وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت
تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست

 



جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : محسن

تا تن كاغذ من جا دارد...
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گريه اين گريه اگر بگذارد
با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل كافي نيست
با تو از اوج غزل خواهم گفت
مينويسم،همه ي هق هق تنهايي را
تا تو از هيچ، به آرامش دريا برسي
تا تو از همهمه همراه سكوتم باشي
به حريم خلوت عشق، تو تنها برسي
مينويسم،مينويسم از تو
تا تن كاغذ من جا دارد...
مينويسم همه ي با تو نبودن هارا
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببري
تا تو تكيه گاه امن خستگي ها باشي
تا مرا باز به ديدار خودِ من ببري
مينويسم، مينويسم از تو
تا تن كاغذ من جا دارد

 



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : محسن

همیشه غمگین ترین و رنج آور ترین لحظات زندگی آدم توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به یاد موندنی ترین لحظات رو برای آدم میسازه و من وقتی ما می شه که بخوایم. پس بی خودی با حروف بازی نکن بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 


 نمیدانم آسمان چگونه است و زمین چه سان که در هر چه مینگرم تو را میبینم، نمیدانم به چه می اندیشم که روز هست خود را از یاد برده ام ، تنها چیزی که میدانم این است که هر چه دورتر میروی یادت نزدیک تر میآید و هر چه کمتر تو را میبینم نقشت بیشتر در دلم مینشیند!

 


چقدر خوبه ادم يكي را دوست داشته باشه نه به خاطر اينكه نيازش رو برطرف كنه نه به خاطر اينكه كس ديگري رو نداره نه به خاطر اينكه تنهاست و نه از روي اجبار بلكه به خاطر اينكه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره اگه من يكي از دوست هاي خوبت هستم، اين رو برام سند كن! يا اين پيغام رو براي همه دوست هاي خوبت بفرست . ببين چند تاش به خودت برمي گرده! اگه 7تاش بهت برگشت، بدون دوست داشتني هستي

 

 

 



جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, :: 19:25 ::  نويسنده : محسن

و خداوند عشق را آفرید

اگر اشکهايم جان داشتند ، حتما به جانت مي افتادند و تو را تکه تکه ميکردند!
بس که تو اشکهايم را در آوردي ...
چگونه بنويسم احساسي را كه گنگ و نا آشنا در من ريشه دوانده شاخ و برگهايش ذهنم را در بر گرفته و
جانم را تسخير و همه باورهايم رابه سايه هايي از وهم تبديل كرده است.
هيچ نميدانم در كجاي اين راه بي نشان ايستاده ام
يك نگاه به پشت سر
يك نگاه به پيش رو
نه اطميناني به درستي راه آمده
نه اميدي به ادامه راه مانده
نه ميتوان ماند ، نه ميتوان بازگشت
ناگزيري از رفتن ، رفتن ، رفتن.
چقدر سخت است لحظه هاي تكرار
لحظه هايي كه درگير اجبارند
بي انكه مي خواهي مي ايند
با انكه مي خواهي نمي روند
وچقدر تنهاست دلي كه اسير تكرار شود!
بين من و تو ، تنها يک چشمک زدن فاصله بود!

ولي افسوس ...
افسوس که يکي ديگر زودتر از من به تو چشمک زد

 

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : محسن

  

به او بگوييد دوستش دارم ،


به او که تنش بوي گل هاي سرخ را مي دهد ، 


 به او که با جادوي کلامش زيباترين لغات را شناختم ،


 به او که لحن صدايش دلپذيرترين آهنگ است ،


 به او که نگاهش به گرميه آفتاب و لبانش به سرخيه شقايق


 ودلش به زلاليه باران است ،


 به او که براي من مي نويسد ،


مي نويسد از باران ، از شبنم ، از گرماي عشق و ...

 

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که قلبش به وسعت درياييست


 که قايق کوچک دل من درآن غرق شده ،


به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعرو ترانه برد ،


 و چشمهايم  را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد...

 

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که صداي پايش را مي شنوم ،

 

به او که لحن کلامش را  می شناسم ،

 

 به او که عمق نگاهش را مي فهمم ، به او که ...

  

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که گل هميشه بهارمن است ،


 به او که قشنگترين بهانه براي بودن من است


 وبه او که عشق جاودانه من است.

 

 

 

 

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 18:34 ::  نويسنده : محسن

چه زیباست بخاطر تو زیستن

 

 

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن...!

 

 

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

 

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

 

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

 

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 

 

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

 

 

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

 

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

 

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

 

 

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !


 



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : محسن

  

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم      به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
     
آزمودم زندگی دشت غم است            شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش     یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته          که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست       کارم از گریه گذشته به خودم میخندم

...................................................

نقش كردم رخ زيباي تو بر خانه دل       خانه ويران شدوآن نقش به ديوار بماند

...................................................

شمع مي سوزد و پروانه به دورش همه شب  من كه مي سوزم و پروانه ندارم چه كنم

  

 

    

 



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : محسن

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 22:29 ::  نويسنده : محسن

خيلي سخته كه بغض داشته باشي ، اما نخواي كسي بفهمه ... خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد فراموشش كني ... خيلي سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبريك بگن ، جز اوني كه فكر مي كني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته كه غرورت رو به خاطر يه نفر بشكني ، بعد بفهمي دوست نداره ....

  

داني كه چرا زميوه ها سيب نكوست نيمش رخ عاشق است و نيمش رخ دوست 

آن زردي و سرخي كه درآن مي بيني زردي رخ عاشق است و سرخي رخ دوست.

آن دوست كه بي وفاست دشمن به از اوست... آن نقره كه بي بهاست آهن به از اوست

 

ميروي و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نميکنم بي تو،

 يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو،

همين يک لحظه باقي است

و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم

 

دستهايت تكيه گاهم بود و نيست

 عشق تو پشت و پناهم بود و نيست

حيف! آن وقتي كه عاشق شد دلم

 چيز سبزي در نگاهم بود و نيست

 عشق اين سرمايه بازار دل

 آب اين روي سياهم بود و نيست

 ياد آن ايام مشتاقي بخير

 عاشقي تنها گناهم بود و نيست

 

 



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : محسن

مــن متولدِ پاييزم،
فصل ِ زردي
فصل ِ بادِ وحشي
فصل ِ شاعرهاي پير
فصل ِ نقاشان بي نظير
کس چه مي داند!
شايدم بس دلگير
وقتی برگهای پاییزرا زیر پا له می کنی

به یاد داشته باش که همین برگها روزی به تو نفس هدیه کرد ه اند
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه اي نان گم شود
هرگز نتوان
آدمي را به خانه آورد
آدمي در سقوط کلمات
سقوط مي کند
و هنگام که از زمين برخيزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف مي کند
آدمي را توانايي
عشق نيست
در عشق مي شکند و مي ميرد



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : محسن

همیشه

غروب دریا برام

یه دلتنگی خاص داشته

درعین زیبایی وقتی خورشید

آخرین پرتوهای عاشقش رو روی تن

گرم دریا رها میکنه و آسمون که آبی بی

انتهاش رو چه بی ادعا پیشکش دریا کرده و دریا

که با همه اینها عاشقانه ساحل رو می پرسته و چه بی

غرور خودش رو در آغوش ساحل میندازه .همیشه وقتی به دریا

نگاه می کنم، مطمئن هستم که اونقدر مهربون هست که بشه کنارش

ایستاد و از زیبایی و شکیبایی و شعری که درش هست لذت برد.میدونی اگه دل

به دریا بدی آسمون دلت آبی میشه و اون وقت آبی آسمون پیش چشمات تبدیل به

بیکرانی میشه که بالهات رو به پرواز تشویق می کنه و این آغازی میشه تا اهل

آسمون بشی و زمین بشه خونه دوم تو.دل به دریا که بدی هوای دلت بوی

بارون میگیره اون وقت همیشه حس ناب باریدن در تو تازه است هر

وقت دلم از همه کس و همه جا می گیره وقتی دیگه حتی از

خودم هم خسته هستم میرم به خلوت دریا و ساحلش

کفشهام رو در میارم آن وقت که حرکت شن های

دریا رو زیر پام حس میکنم وقتی موجهای دریا

خودشون رو بی غرور زیر پاهام رها میکنن

نسیمی که منو درخودش می پیچه

و احساس سرما ئیکه همه

وجودم رو میگیره خیلی

میایستم یه گوشه

ساحل و چشمام

رو میبندم و

فقط گوش

میکنم