درباره وبلاگ


سلام دوستای خوبم ممنون که به کلبه عاشقونه من قدم گذاشتین امیدوارم بازم شما رو عاشق تر از روزای قبل اینجا ببینم با تشکر
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 71051
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 150
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


onLoad and onUnload Example

<-PollName->

<-PollItems->

عشق و باز هم عشق
عشق و احساس هه در قلب من است




با سلام خدمت مهندسين كشاورزي جوياي كار

يك مجتمع كشاورزي در مشهد به منظور تكميل نيروي مورد نياز خود به تعداد 50 نفر مهندس كشاورزي در گرايش هاي مختلف نياز دارد. در صورت تمايل رزومه خود را به آدرس m.ahmad@gmail.,com ارسال كنيد

مشخصات كامل محل سكونت و  گرايش تحصيلي حتما قيد شود

با تشكر

احمدي



شنبه 4 شهريور 1398برچسب:, :: 11:53 ::  نويسنده : محسن

باز در دلم شوری برپاگشته

به یاد آغاز بودنت ....جشنی برپاست

باز دلم دیوانه وار تنهاست

میدانم که به چشم دیدم

ولی انگار..... تنها سرابی بود

از یاد نخواهم برد

شبی که نگاهم را به نامت آسمانی کردم

شبی که تمام آرزوهای زمینی را برای آسمانی شدن چیدم

میدانم........

این را گرچه به یاد نخواهی آورد

ولی من به یادت خواهم بود

و عشقت را در سینه ام محبوس می نمایم

تا ابد....



چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, :: 10:51 ::  نويسنده : محسن

امروز انتظاری است کشنده


در میان واژگان نا معلوم،نا مفهوم


چه میکند


چه در سر دارد


چرا پرواز را به من نمی آموزد


چرا ناخوداگاهم را نمیخواند


به خود یاد داده ام


که دیگر هیچ ننویسم...


ای قلم باز من هستم و تو


تو باز آمدی بی آنکه من بخواهم


بیم دارم از آمدنت


از بودنت


حرفهایی است اینجا


کلامی است که در قلم نمی گنجد


آتشی است که تو را خواهد سوزاند


پس بگذر از من


بگذر از راز درونم


ای قلم....



چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : محسن

حس می‌کنم که وقت گذشته است

حس می‌کنم که لحظه سهم من از برگ‌های تاریخ است

حس می‌کنم که میز فاصله کاذبی است

میان گیسوان من و دست‌های این غریبه غمگین

حرفی بزن

آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می‌بخشد

جز درک حس زنده بودن از تو چه می‌خواهد؟

حرفی به من بزن

من در پناه پنجره‌ام

با آفتاب رابطه دارم*



جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 9:49 ::  نويسنده : محسن

من دلم تنگ مي شود

براي تو

براي هرآنچه که تکانم مي دهد

تـــــا تــامل خـــويش

بـــــــراي خاطراتمان

چيزهايي که تو، توهم مي خوانيشان

دلــم کــه تنـــگ مي شــود

پاي لحظه هاي خالي از تو

بــساط اشک پهن مي کــنم

گوش خيالم را به گذشته مي چسبانم

صدايت را از امواج پراکنده ي زمان جمع مي کنم

پژواک صدايت بر ديوار ذهن مي کوبد

پر از آواز مي شوم از تو

مگرغير از اين است

که توهم هم وجود دارد؟

باشد ...

به خودم دروغ نمي گويم!

اما به حقيقت دقايق پريشان عاشقي سوگند

دلم براي اين توهم تنگ مي شود



سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : محسن

من دلم تنگ مي شود

براي تو

براي هرآنچه که تکانم مي دهد

تـــــا تــامل خـــويش

بـــــــراي خاطراتمان

چيزهايي که تو، توهم مي خوانيشان

دلــم کــه تنـــگ مي شــود

پاي لحظه هاي خالي از تو

بــساط اشک پهن مي کــنم

گوش خيالم را به گذشته مي چسبانم

صدايت را از امواج پراکنده ي زمان جمع مي کنم

پژواک صدايت بر ديوار ذهن مي کوبد

پر از آواز مي شوم از تو

مگرغير از اين است

که توهم هم وجود دارد؟

باشد ...

به خودم دروغ نمي گويم!

اما به حقيقت دقايق پريشان عاشقي سوگند

دلم براي اين توهم تنگ مي شود



سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : محسن

می دانم که مرا از یاد خواهی برد

ولی هیچگاه یادت را از باغ ذهنم نخواهم چید


می دانم که مرا با کوله بار غم در کوچه های پر از دلواپسی رها میکنی

ولی من تا همیشه همچون خار ، در کنار تو گل خواهم ماند


می دانم که در سکوت دلنشین شبت ، فانوس تنهای ات نبودم

ولی از درون شعله می کشیدم


می دانم که سایه ام نامهربانتر از همیشه بود

ولی همیشه در کوچه های دلتنگی ات مرهم زخم های کهنه ات بودم



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : محسن

 

خواهر کوچکم از من پرسيد پنج وارونه چه معنا دارد؟


من به او خنديدم،کمي آزرده و حيرت زده گفت:


روي ديوار و درختان ديدم،


باز هم خنديدم


گفت: ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه


پنج وارونه به سارا مي داد


آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسيد.


بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم:


بعدها وقتي غم،سقف کوتاه دلت را خم کرد


بي گمان مي فهمي


پنج وارونه چه معنا دارد



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : محسن


** باران **


بهانه ای بود ...


که زیر چتر من،


تا انتهای کوچه بیایی .


کاش ...


نه کوچه انتهایی داشت


ونه باران بند می آمد .



یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : محسن

 

این روزهاحس می کنم از عشق سرشارم

حس می کنم حال و هوای دیگری دارم

این من که میبینی ،من یک سال پیشم نیست

پیداست این از چهره ام از شوق بسیارم

حس می کنم چیزی که از چشم تو می آید

این روز ها جا می کند در عمق پندارم

در خواب هم نام قشنگت بر لبم جاریست

یعنی به یاد تو میان خواب بیدارم

می خواستم بعد از شکستن های پی در پی

دل را به دست مردم این شهر نسپارم

می خواستم آن طور که می خواستم باشم

اما تو که باشی من از تسلیم ناچارم

در این غزل تصمیم از آن چشمهایت بود

بی میل تو یک بیت هم ننوشت خودکارم

من آنچه را می خواستم گفتم به تو،حالا

باید که با آری و نه تنهات بگذارم

پیداست تکلیف من و،.... تو می دهی اما

با این سکوت شیطنت آمیز آزارم

می خواهی از من بشنوی آنچه نباید گفت؟

هرگز نخواهم گفت هرگز .....،دوستت دارم



یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 19:12 ::  نويسنده : محسن

مهربانم ای خوب یک نفر هست یاد قلبت باشد

یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها به تو می اندیشد

و کمی دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب یک نفر هست یاد قلبت باشد

یک نفر هست که چشمش دوخته بر در مانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی و

دلت همواره محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب یک نفر هست یاد قلبت باشد

یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد

لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور !

پر احساس و خیال است و سرور!

مهربانم ای خوب یک نفر هست که این بار

یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و روحش می بوسد

و دعا میکند که تو با دلی سبز و پر از آرامش راهی خانه خورشید شوی

و پر ار عاطفه و عشق و امید به شب معجزه آیی و به فردا برسی



سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : محسن

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت



یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : محسن

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی ، من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

وای باران ، باران

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

دل من در دل شب ، خواب دیدار تو را می بیند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک ، اما آیا باز بر می گردی؟

چه تمنای محالی دارم ، خنده ام می گیرد

در میان من و تو فاصله هاست ، گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

آرزو می کردم ، که تو خواننده ی شعرم باشی ، راستی شعر مرا

میخوانی؟

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران



شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 11:25 ::  نويسنده : محسن

گفته بودي فردا، پشت اين پنجره‌ها،

غنچه‌اي مي‌رويد، و کسي مي‌آيد،

روشني مي‌آرد،

ديرگاهيست که من، پشت اين پنجره‌ها منتظرم،

ولي اينجا حتي، رد پايي هم نيست.

ابـرها ، میان باریدن و نباریدن

دو دل بودنــد

و در رويای خاکستری خـود

پرسه می زدنــد !

منتظر باران بودم ...

چه فرقی می کرد ؟!

گـيرم باران هم نمی بارید

منتظر بهانه بودم !

پنجره را بستم و گریستم ...



جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 23:25 ::  نويسنده : محسن

تو همراه ستاره ها رسیدی

نفس زنان و شتابان

وقتی رسیدی که مراسم تجمیع نوربود

در موسم تحویل به خورشید

ستاره ها در تجمع نور،

هرصبح تمام نورشان را به امانت تحویل می دهند به خورشید

و تو،چشمان مرا هرگز ندیده ای

که صبحگاهان از پس پرده باران با حسرت رفتنت را می نگرم

هیچ خورشیدی نمی تواند برای من ستاره ام شود.

تو تک ستاره ی وجود منی!



سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, :: 22:0 ::  نويسنده : محسن

کاش چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد...

آسمان سینه ام پردرد میشد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم هم چو باران دامنم را رنگ میزد

و چه زیبا بود اگر پاییز بودم...

وحشی و پر شور و رنگ امیز بودم

شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله میزد

درشرار آتش دردی نهانی...

نغمه ی من هم چون آوای نسیمی پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم چهره ی تلخ زمستان جوانی

پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی...

سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز بودم...



شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 10:21 ::  نويسنده : محسن

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم


و در اضطراب گلبوته های جدایی ,


چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .


به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی


و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .


پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت

هنوز در من شمعی روشن است .


و من...


در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام


تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان


تو تجلی کند ....!!!



جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : محسن

 

 

نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم

سایه ات نیز بیفتد به سرم میمیرم



بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هر یکی را که برایت بکنم ...میمیرم



...برق چشمان تو از دور مرا میگیرد

من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم



بازی ماهی و گربه است نظر بازی ما

مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم



روح برخاسته از من ...ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم



پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, :: 11:39 ::  نويسنده : محسن

دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته

که دور تا دور زندگی را گرفته اند

نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت

نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید

اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد

کاش این دیوارها پنجره داشت

کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد

شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم

حتی به قدر یک سر سوزن،برای رد شدن نور،

برای عبور عطر و نسیم......

من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار!

مثل یک بچه بازیگوش

به امید آن که شاید در آن خانه باز شود

گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار

آن طرف حیاط خانه ی خداست!

و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، و می گویم :

" دلم افتاده توی حیاط شما. می شود آن را پس بدهید...؟"

کسی جوابم را نمی دهد

کسی در را به رویم باز نمی کند

اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازم آن طرف دیوار

همین،

و من این بازی را دوست دارم

آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند

تا دیگر دلم را پس ندهند

تا در را باز کنند و بگویند:

بیا خودت دلت را بردار و برو

آن وقت من می روم



چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, :: 23:51 ::  نويسنده : محسن


گاهی دلم واسه بچگی هام تنگ میشه

واسه میدون خاکی پشت خونمون

واسه توپ پلاستیکیم

واسه خاک بازی کردن

واسه لباسای همیشه خاکیم

واسه ماشین اسباب بازیم

واسه همه چی که تو بچگی داشتم و الان ندارم

ولی الان فقط یه چیز دارم

دلتنگی...

واسه هیچ کس و همه کس

خدااااااااااااا

چرا اینقدر زود دیر شد

چرا زود بچگیمو ازم گرفتی

چرا؟؟

بزرگ بشم که چی بشه

دلتنگی نصیبم بشه؟

من بزرگ شدنو اینجوری با تنهایی دوست ندارم

خودت کمکم کن

 






چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : محسن

ای کاش، ای کاش


ای کاش وقتی که بی رحمانه مرا رها کردی

 

و از من دور شدی


 چشمانم را می دیدی، اشکهایم را حس می کردی

 

کاش می دیدی که چگونه اشک هایم در پی تو می دویدند

 

اما چه سود که در خاک می افتادند و نای دویدن نداشتند

 

خاک اشکهایم را می بلعید

 

انگار که هیچ وقت متولد نشده بودند

 

همانند عشق من که انگار هیچوقت در دلت متولد نشده بود

 

اما من همچنان به یاد تو اشک هایم را هر شب قربانی می کنم

 

شاید، شاید روزی دوباره

 

روزی دوباره از اشک هایم درخت عشقی در دلت سبز شود

 

کاش آن روز اشکی برای ریختن از شوق داشته باشم

 

به امید آن روز، به امید آنکه باشم وباشی

 





سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : محسن

آن روز باران می بارید ...


من در امتداد خیابانی خلوت می رفتم ...


کسی نبود حتی سایه تنهایی هایم ...


خودم را سپرده بودم به لحظاتی که بارانی بود ومن دلتنگ عبوری سبز ...


نمی دانستم کجا می روم اما ...


فقط می دانستم که به دنبال رد سبزی از تو بودم ...


کجا زندگیم هستی که هر چه می گردم پیدایت نمی کنم ...


آغو ش بگشا که من در التهاب تنهایی می سوزم ...


بیقراری هایم را بیا و با خودت ببر ...


قلم به بی ربطی لحظاتی می نویسد که خط خورده اند ...


مرا دریاب ...!



دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 21:4 ::  نويسنده : محسن

.. بی تو تنهایم

ای صدای ریزش باران عشق

بی تو تنهایم و تو را می خوانم

با دلی که از احساس عشق به اندازه ی شهد گل های بهاری پر است

وبا صدایی که از ترانه ی بارا ن تهی است

بی تو تنهایم

در سکوتی از جنس فریاد و خواستن

در زندانی که هر لحظه تنگ تر می شود

در رویایی که تو در آن خورشیدی

برگرد که کودکی به هرم دستان بی نیاز تو محتاج است

برگرد که احساسی بی تو از ابر ها دور است

بی تو تنهایم

آیا حرفی برای گفتن داری ؟

 



پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:, :: 22:21 ::  نويسنده : محسن

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم


چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم


به تو آری٬ به تو یعنی به همان منظر دور


به همان سبز صمیمی٬ به همین باغ بلور


به همان سایه٬ همان وهم٬ همان تصویری


که سراغش ز غزل های خودم میگیری


به همان زل زدن از فاصله دور به هم


یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم


به تبسم٬ به تکلم٬ به دلارایی تو


به خموشی٬ به تماشا٬ به شکیبایی تو


به نفس های تو در سایه سنگین سکوت


به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران



چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 21:21 ::  نويسنده : محسن

 

صدایم کن!

تا امان یابد عابری خسته در شب باران

صدایم کن!

تا ببالم من در سحرگاهان با سپیداران

از آن سوی خورشید از آن سمت دریا

صدایم کن.صدایم کن.صدایم کن

تو لبخند صبحی پس از شام یلدا

از این تیرگیها رهایم کن

سکوت سرخ شقایقها را در این ویرانی، تو می‌دانی

غم پنهان نگاه مارا در این حیرانی تو می‌خوانی...



شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 9:18 ::  نويسنده : محسن

روي سنگفرش هاي خيس خوردهء باران قدم مي زنم ؛

غريبه آشنا مي نوازد ،

غريبه آشنا شدهء من بنواز برايم

فقط براي من

اندکي هم براي دل خودت ،

اينجا من هم غريبم ...

بگذار بوي باران ما را با خود به دورترها ببرد ...

من براي تو مي خوانم ، تو هم براي من بنواز

بگذار صداي سازت مستمان کند ...

آنقدر بنواز که تار هوشمان پاره شود

بگذار آواره در عدم باشيم



سه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : محسن

من فردا فهمیدم که فردا را امیدی نیست....

همین آغاز زیباست

و پایان ها را هیچ گاه امیدی نیست.



تو به سر آغاز پاک و خالص بودن میرسی

و من به جاده ی عشق ورزیدن به تو.



من هرگز از تو نمیخواهم که با من به انتهای جاده برسی،



تنها آرزویم این است که در این جاده عشق را لمس کنی و محبت پاک و ناب را.



پس بیا آغاز کنیم راهی را که پایانی ندارد،

بیا به امروز بیاندیشیم فردا را امیدی نیست...



دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : محسن

 

هر گاه تو نیستی من می مانم و هزاران چرا؟؟؟؟

و تمام دلتنگی هایم را بر سر انگشتانم می ریزم

و می نویسم بر روی آینه

آینه می شود حرف تو، برای تو

و هر بار که به اتاقم میایی

می بینی در نبودنت

بی تابی کرده ام

و بی تابی ام را بر روی

آینه نوشته ام

لبخندی می زنی

و می گویی باز هم آینه ات را دیوان شعر کرده ای......

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران



پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : محسن

ای آنکه زنده از نفس توست جان من

آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من



آن دم که با توام، سیرم از شعر و از شراب

می‌ریزد آبشار غزل از زبان من



آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها

سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من



بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم

زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!



با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟

خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من



پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 8:38 ::  نويسنده : محسن

دقیقه های انتظار، پیش تو گیر کرده اند

سکوت این ثانیه ها، مرا چه پیر کرده اند



نه زنگ میخورد زمان، نه کوک میشود دلم

عقربه های لعنتی، دوباره دیر کرده اند



دلیل این همه سکوت، غرور چرخ دنده هاست

و چرخ دنده ها مرا، بهانه گیر کرده اند




ثانیه پشت ثانیه، غبار ها نشسته اند

فضای این اتاق را، دشت کویر کرده اند



بهانه ی نبودنت، چقدر کودکانه است

قبول! پشت شیشه ها، ترا اسیر کرده اند!

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران



سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:51 ::  نويسنده : محسن

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد